Monday, January 15, 2007

۶۴ روز مانده به عيد

موضوع انشا: ‌از روزی که خود را شناختم

از روزی که خود را شناختم سال های زیادی می گذرد. آن روز ها تازه سر از خاک بیرون آورده بودم.در گلدانی تنگ و کوچک جوانه ای بودم شبیه هزاران جوانه ی دیگر در هزاران گلدان سفالی دیگر که در کنار من بودند. آن روز تمام مدت منتظر کسی بودم که به دنبالم بیاید. هر روز چند نفری می آمدند و هر کدام یک یا دو تا از گلدان های کنار من را بر می داشتند اما هیچکس مرا انتخاب نمی کرد. دیگر نا امید شده بودم.تا اینکه....

(بقیه اش رو فردا می نویسم. این تکه را نوشتم که پست روز ۶۴ روز مانده به عید محفوظ بماند)

1 comment:

  1. چه عيدی بشه عيد امسال که تا اون موقع هر روز يه پست از تو بخونيم

    ReplyDelete