Sunday, January 14, 2007

۶۶ روز مانده به عيد

امروز صبح وقتی پا شدم، مامان جان به سرعت دستمو گرفت برد دم پنجره. داشتم شاخ در می آوردم!!

از آنجا که معمولن تا چند دقیقه بعد از پا شدن هنوز ممکن است خواب باشم، به چندین روش مختلف اقدام به بیدار کردن خودم کردم. اما مثل اینکه بیدار بودم. : برف؟!....

کِی اومده؟ کِی نشسته؟!

سریع با ننه رفتیم تلویزیون روشن کردیم. کانال شیش دیدیم نوشته:‌مناطق یک تا پنج ، مدارس ابتدایی تعطیل است. از بخت بد ما هم منطقه شیش هستیم هم راهنمایی

اما خودمونیم ها...چقدر قشنگه این برف روی درختا. چقدر ملایمه. اونوخ تو پارک داشتن درختای بد بخت خواب رو می تکوندند.

پی نوشت:

تصمیم گرفتم از امروز بنویسم چند روز مانده به عید



1 comment:

  1. سلام. ديشب يه پشه بزرگ اذيت ميکرد رفتم طرفش بکشمش ياد تو افتادم . ولش کردم بعد نميدونم چطوری غيبش زد. اما ازين نوشته اون تکه برف رو درختها و درختای بدبخت خواب خيلی قشنگ بود. منتظر ميمونم تا همين جمله رو به صورت يه هايکو بنويسيش.

    ReplyDelete