Saturday, January 19, 2013

آدم باید میتونست هر چند وقت یه بار دنیا رو پاوز کنه؛ یا من چرا انقد خسته ام؟

خیلی خسته م
همینطور بی خود و بی جهت یه حالیم که دلم میخواد خیلی خرس وار برم توی غارم و کرکره رو دست کم چهار پنج روزی بکشم پایین و خواب خوب بیخیالی بکنم.
طوری خسته م که به شدت دلم میخواد مثل یه مجسمه ی شنی پودر شم و خیلی لخت و سبک بریزم زمین. یه پودر پوک، تو مایه های شیرخشک.
یا شاید مثل آدم برفی آروم و ساکت آب شم راه بیفتم یواشی برم توی یه چاله و کمی استراحت کنم.
یه پرتوی ملایمی از آفتاب هم از کنارم رد شه که خیلی سرد نباشم.

Saturday, January 5, 2013

"میم" عزیز


به عنوان آدمی که خیلی چیزها را -به خصوص در یک سال و نیم اخیر- نصفه نیمه ول کرده باید بگویم دلم تنگ شده بود برای داستانی که از وسط خانه و خیابان دامنم را دو دستی بچسبد بکشد بیاورد بنشاندم توی اتاق، بگوید بیا بیا بازم برات بگم.
یا وقتی نشسته ام توی اتاق از آن گوشه طوری نگاهم کند با لبخند کجکی و ابروهای پیچ خورده اش ، که نتوانم سکوتش را تاب بیاورم.
:D
مرسی آقای شهسواری :)

+ ﺩﺍﻧﻠﻮﺩ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﺍﯾﻦ ﮐﺘﺎﺏ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺑﮕﺮﺩ