امروز صبح کتی گفت که دیروز خالم اومده بوده خونه ی ما و کتی ازش پرسیده بوده: «راستی خرگوش های نوینو دیدی؟»(همون ۵ تا خرگوش که هنوزم تموم نشده کشیدنش) و خاله م فکر کرده بود چند تا خرگوش واقعی خریدم!!!!
اینو کتی تعریف کرد و خندید. اما همین شد که من یهو گفتم: عیدی برام یه موجود زنده بخر!! و اینجا بود که چشمای کتی تا آخرین درجه باز و گرد شد و من تو دلم گفتم آهان!
بعد گفتم خب خرگوش که نه یه لاکپشت کوچولو. (آخه من عاشق لاکپشت هام) و ادامه دادم : لاکپشت که دردسر نداره بیچاره. من خیلی ها رو می شناسم که لاکپشت دارن. میگن یه نفر با یه قابلمه اومده بوده تو کوچه شون می گفته : «پشت.......پشت....» و قابلمه پر لاکپشت بوده و طرف هم فروشنده!
گفت لاکپشت باید شرایط زندگیش مناسب باشه. یه آکواریوم خوب داشته باشه. خوب نگهداری بشه. گفتم خب پس وقتی رفتیم خونه ی خودمو میگیریم....!
(ننم کم آورد!)
دوست دارم وقتی رفتیم خونه ی خودمون یه تراریوم داشته باشم و یه آکواریوم برای لاکپشت ها ....بدم هم نمیاد یه کلکسیون تمبر هم درست کنم.
کتی گفت : بابا تمبر دیگه چیه ؟ من میگم بیا در نوشابه جمع کنیم!!!!!!!!!!!!!
چی شده که هيشکی نيس؟
ReplyDeleteسلام .شيطون ! چه بامزه نوشتی ! مردم از خنده !
ReplyDeleteآفرين به بهار ! پس کو فريبا و گلناز؟ شايد هم برای اينکه حواس کسی پرت نکنن کامنت ننوشتن!
اسنيکر کجاست راستی ؟
ReplyDeleteامير اگه کاملآ حواست پرت شده ديگه ننويسم . ها ؟
ReplyDeleteمگه نگفتم من اول؟
ReplyDelete