یک - شلوار
ساعت ۵ بود و ما بعد از کلی دنگ و فنگ سرِ شلوار(!) - آخه چشمتون روزِ بد نبینه...بنده دیشب اومدم سوار ِ ماشین بشم ، دیدم یه صدایی اومد تو مایههایِ جچجغغغغ... بعد من با خودم گفتم امکان نداره! من که شلوار مدرسه پام نیست...احتمالن این شلوار مدرسه انقد جر خورده که من دیگه توهم میزنم صدایِ جرر مشنوم! بعد دیدم نــهخیر! تنها شلوار لی ِ عزیز ِ من پاره شد! از درزشم نه ها، همینجوری از یه جایِ بیربطی... . بعدش ما امروز که پا شدیم حاضر شیم بریم به ننه بابامون گفتیم چه شلواری بپوشیم؟ گفتن شلوار نداری مگه؟ گفتیم اون کِر ِمه که خیلی تابستونی به نظر میاد و چروک هم هست خوب نیست. گفتن:"خوب..." انگار که منتظر ِ بقیهش باشن! گفتیم همین دیگه! دیگه شلوار ندارم که! بعد پدر ِ عزیز خیلی جدی فرمودند :" خب دامن بپوش..." انگار من خیلی دامن ِ بلند زیاد دارم و اینا و خلاصه این که هیچی. اونوقت کتی رفت تو کمدش دنبالِ شلوار یه شلوار ِ قهوهای هست که من خیلی دوسش دارم -کتی هم همینطور- من اونو به زور ورداشتم بپوشم ، پوشیدم تنگ بود! ولی قرار شد بپوشمش و یه تاپِ راه راهِ زرشکی و قهوه ای و کُلَن تو این مایه ها تنم بود یه ژاکتِ قهوهای هم از کتی قرض کردم پوشدم این ژاکته تنگ نبود ها ، ولی آستینهاش خیلی سریش بودن بالا نمیومدن ، منم که عادت دارم آستینامو بزنم بالا...خلاصه اینا رو پوشیدم ،بعد همینطور این چشمانِ نگرانِ کتی رم میدیدم این شلواره رو دنبال میکردن منصرف شدم گفتم حالا اینم پاره میشه خونش میفته گردنِ ما! یه شلوارِ دیگه هم بود قهوه ای بود، دکمه نداشت حمید گفت اشکالی نداره، کمربند میبندی. پوشیدم دیدم این زیپش هم نمیره بالا ، چه برسه به اینکه بخوام کمر ببندم! آقا ! بالاخره همون شلوار لی ِ پاره ی خودمو پوشیدم ، اون ژاکته رم در آوردم ، یه آستین کوتای ِ آبی کمرنگ پوشیدم ، اصلن نمیدونین چهقدر راحت شدم! یعنی آزادی به معنای ِ کامل ها! من نمیدونم این کتی چه جوری این لباسای ِ تنگو میپوشه ؟! چقدر ظریفه ننم! -
اول اول اول
ReplyDeleteاوه بدترین اتفاق دنیاست این جر خوردن شلوار
ReplyDeleteکتی واقعاَ ظریفه
ReplyDeleteبر عکس من گامبو
ReplyDeleteادامه اش را چه وقتی می نویسید سرکار خانم؟
ReplyDeleteبرم گم شم؟ خب باشه.چرا می زنی حالا
ReplyDeleteبدون بوس که نمیشه
ReplyDeleteببخشید اینم بفرستم که ده تا بشه. خدافس
ReplyDeleteدختر من دارم ریسه میرم همینطوری با خوندن این پست..خدا بگم چیکارت نکنه دختر....
ReplyDeleteشلوار لی را پاره کردی! ای ول!
ReplyDeleteقشنگ مینویسی عزیزم.
ReplyDeleteالهی! منم فقط کفش قرض (؟) میدم! بقیه چیزامو میترسم واسه خودم بزرگ شه از قیافه بیفته! نمیتونم بدم خواهرم!
ReplyDeleteبعدشم اینکه یاد ماجرای مهران افتادم! یه بار اومد یه پاشو بلند کنه بزاره روی صندلی که چیزی رو نصب کنه! چشمت روز بد نبینه! آنچنان شلوار لی ش جری خورد که باید تو تاریخ ثبت شه! ;) تازه این اتفاق توی مهمونی افتاد!! بچه مون شلوار قرض کرد از شوهر خواهرم (خوبه یه جای خیلی رسمی نبودیم) ولی یه مشکل اساسی داشت و اونم این که سایز هاشون باهم کلی فرق داشت و یه دستش باید به شلوارش میبود D: بساط خنده ای به پا بود که نگو ... :))
پس یه پا شلوار گیت داشتین برای خودتون
ReplyDeleteرژیم بگیریم ها؟!
ReplyDeleteاز همه ی اینها گذشته با لباس تنگ که نمیشه آواز خوند ........
ReplyDeleteراستی من موندم کتایون از کجا فهمید قراره این پستت چهار قسمت بشه ؟
پر حس بود
ReplyDelete