Sunday, February 15, 2009

کلاس آواز - بخش یک

یک - شلوار


ساعت ۵ بود و ما بعد از کلی دنگ و فنگ سرِ شلوار(!) - آخه چشمتون روزِ بد نبینه...بنده دیشب اومدم سوار ِ ماشین بشم ، دیدم یه صدایی اومد تو مایه‌هایِ جچجغغغغ... بعد من با خودم گفتم امکان نداره! من که شلوار مدرسه پام نیست...احتمالن این شلوار مدرسه انقد جر خورده که من دیگه توهم میزنم صدایِ جرر مشنوم! بعد دیدم نــه‌خیر! تنها شلوار لی ِ عزیز ِ من پاره شد! از درزشم نه ها، همینجوری از یه جایِ بیربطی... . بعدش ما امروز که پا شدیم حاضر شیم بریم به ننه بابامون گفتیم چه شلواری بپوشیم؟ گفتن شلوار نداری مگه؟ گفتیم اون کِر ِمه که خیلی تابستونی به نظر میاد و چروک هم هست خوب نیست. گفتن:"خوب..." انگار که منتظر ِ بقیه‌ش باشن! گفتیم همین دیگه! دیگه شلوار ندارم که! بعد پدر ِ عزیز خیلی جدی فرمودند :" خب دامن بپوش..." انگار من خیلی دامن ِ بلند زیاد دارم و اینا و خلاصه این که هیچی. اونوقت کتی رفت تو کمدش دنبالِ شلوار یه شلوار ِ قهوه‌ای هست که من خیلی دوسش دارم -کتی هم همینطور- من اونو به زور ورداشتم بپوشم ، پوشیدم تنگ بود! ولی قرار شد بپوشمش و یه تاپِ راه راهِ زرشکی و قهوه ای و کُلَن تو این مایه ها تنم بود یه ژاکتِ قهوهای هم از کتی قرض کردم پوشدم این ژاکته تنگ نبود ها ، ولی آستین‌هاش خیلی سریش بودن بالا نمیومدن ، منم که عادت دارم آستینامو بزنم بالا...خلاصه اینا رو پوشیدم ،بعد همینطور این چشمانِ نگرانِ کتی رم می‌دیدم این شلواره رو دنبال میکردن منصرف شدم گفتم حالا اینم پاره میشه خونش میفته گردنِ ما! یه شلوارِ دیگه هم بود قهوه ای بود، دکمه نداشت حمید گفت اشکالی نداره، کمربند می‌بندی. پوشیدم دیدم این زیپش هم نمیره بالا ، چه برسه به اینکه بخوام کمر ببندم! آقا ! بالاخره همون شلوار لی ِ پاره ی خودمو پوشیدم ، اون ژاکته رم در آوردم ، یه آستین کوتای ِ آبی کمرنگ پوشیدم ، اصلن نمیدونین چه‌قدر راحت شدم! یعنی آزادی به معنای ِ کامل ها! من نمیدونم این کتی چه جوری این لباسای ِ تنگو میپوشه ؟! چقدر ظریفه ننم! -

16 comments:

  1. اول اول اول

    ReplyDelete
  2. اوه بدترین اتفاق دنیاست این جر خوردن شلوار

    ReplyDelete
  3. کتی واقعاَ ظریفه

    ReplyDelete
  4. بر عکس من گامبو

    ReplyDelete
  5. ادامه اش را چه وقتی می نویسید سرکار خانم؟

    ReplyDelete
  6. برم گم شم؟ خب باشه.چرا می زنی حالا

    ReplyDelete
  7. بدون بوس که نمیشه

    ReplyDelete
  8. ببخشید اینم بفرستم که ده تا بشه. خدافس

    ReplyDelete
  9. دختر من دارم ریسه میرم همینطوری با خوندن این پست..خدا بگم چیکارت نکنه دختر....

    ReplyDelete
  10. شلوار لی را پاره کردی! ای ول!

    ReplyDelete
  11. قشنگ مینویسی عزیزم.

    ReplyDelete
  12. الهی! منم فقط کفش قرض (؟) میدم! بقیه چیزامو میترسم واسه خودم بزرگ شه از قیافه بیفته! نمیتونم بدم خواهرم!
    بعدشم اینکه یاد ماجرای مهران افتادم! یه بار اومد یه پاشو بلند کنه بزاره روی صندلی که چیزی رو نصب کنه! چشمت روز بد نبینه! آنچنان  شلوار لی ش جری خورد که باید تو تاریخ ثبت شه! ;) تازه این اتفاق توی مهمونی افتاد!! بچه مون شلوار قرض کرد از شوهر خواهرم (خوبه یه جای خیلی رسمی نبودیم) ولی یه مشکل اساسی داشت و اونم این که سایز هاشون باهم کلی فرق داشت و یه دستش باید به شلوارش میبود D: بساط خنده ای به پا بود که نگو ... :))

    ReplyDelete
  13. پس یه پا شلوار گیت داشتین برای خودتون

    ReplyDelete
  14. صورتک خیالیFebruary 17, 2009 at 3:38 PM

    رژیم بگیریم ها؟!

    ReplyDelete
  15. از همه ی اینها گذشته با لباس تنگ که نمی‌شه آواز خوند ........
    راستی من موندم کتایون از کجا فهمید قراره این پستت چهار قسمت بشه ؟

    ReplyDelete