Friday, March 2, 2007

نوزده روز ...................مانده تا نوروز

تقویمم رو نگاه کردم دیدم امروز نهم اسفند بوده...وقتشه که دیگه کم کم سبزه عید رو راه بندازیم ...دیدن عدسهایی که سبز میشن چقدر قشنگ معنی بهار رو برامون متجلی می کنن...

از یه دونه کوچیک و خشک و خاکی رنگ، یه ساقه ی سبز با موهای فرفری و عطر تازگی بیرون میاد...زمین زنده میشه...یه مشت عدس برداشتم و ریختم تو یه کاسه آب خنک و زلال. دو سه روزی که بمونه و نوزادها سر بیرون بیارن میذارمشون زیر یه حوله کنار پنجره که آفتاب صداشون کنه و بیدارشن! هرسال دلم برای این لحظه بیدار شدن لک میزنه

کاش هیچ مامانی به بچه هاش نگه که امسال حوصله سبزه درست کردن ندارم و شب عید می خریم براتون! کاش هیچ مامان و بابایی دیدن صحنه قشنگ بیدار شدن عدسها و گندمها رو از بچه هاشون نگیرن...آخه با خریدن یه سبزه آماده بچه ها چطوری بفهمن که خورشید کی عدسها رو بیدار کرد؟
کاش مامان و باباها همیشه یادشون باشه که قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال...و هیچ وقت فرصت دیدن قشنگیها رو از بچه هاشون نگیرن


پی نوشت: راستش داشتم تو نت دنبال یه مطلب علمی و کامل درباره سبزه سبز کردن می گشتم که به این مطلب برخوردم. حس این چند خط انقدر گیرا بود که گفتم بذارم اینجا. نقل از وبلاگ قوی سیاه

پی نوشت دو: اون نقطه های عنوان پست رو بین «روز شمار » و « مانده تا نوروز » می بینین؟ ‌امروز  نوزده تا هستند. و از امروز هر روز یک نقطه از آنها کم می شود ! هیجان انگیز نیست؟‌؟؟

1 comment: