آسمان خاکستری
صدای سرفه ای
...
دلم آسمان آبی می خواهد
چه خوبست
در نیمه های پاییز
طعم گس خرمالو
سالهای پیش
اول آبان ،
مادر بزرگم یک بشقاب از خرمالوهای حیاط می داد دستم و میگفت:
«تولدت مبارک!»
امسال
مادربزگم نیست
خرمالوها هم نرسیده اند
گاهی وقت ها چه لذت بخش و
گاهی چه دلگیر است
هوای ابری
آرزو هایش
همراه انگشت هایش
بر کلاویه ها می رقصند
پیانیست جوان
باران ِ آخر ِ تابستان،
درختان ِ(شاید)
شادمان
برگ ها به روی شاخه
با باد می رقصیدند
برگ زرد اما
به زمین افتاد
دخترک
با شادی
حباب ها را در هوا فوت می کرد
شادی اش چه فانی ست
گوسفند
بی خبر
چشم در چشمان قصاب دوخته بود ...
Δ
چشم در چشمان قصاب
هنوز
سر ِ بریده اش
گل های باغچه
به گل ها ی پرده می نگرند
که هیچگاه نمی پژمرند
.
گل های پرده
به گل های باغچه می نگرند
که زنده اند
پرده را که کنار زدم
انعکاس نور خورشید در آب
چشمم را آزرد:
آدم برفی آب شده بود