Sunday, September 11, 2005

باران ِ آخر ِ تابستان،


درختان ِ(شاید)


شادمان


 


 


 


 


 

11 comments:

  1. وبلاگ شده است خيلی هم بيشتر ... شايد هم شادمان اماده ميشوند برای خو............ا............ب.
    ارميا اسم يکی از پيامبران خداست هم دوره ی يعقوب که احتمالا چوپان نبوده است

    ReplyDelete
  2. شايد ...درست است بله من هم تاکيد ميکنم شايد ( شادمان) کسی چه ميداند؟

    ReplyDelete
  3. نازنينم ! نوينم ! مرسی که سر ميزنی .منهم سرم را کنار سرت ميگذارم و آهسته ميبوسمش بخدا آهسته / جوری که آزارنبينی / فقط باورکنی برايم عزيزی ...کتايونم راببوس .

    ReplyDelete
  4. هرچه فکرميکنم نميدونم بايد چه بنويسم...مثل هميشه زيباست...درختان بی شايد وبايد شادمان...نه؟ ...اما شايدهم ....!‌نمی دونم ...

    ReplyDelete
  5. فرشته ای در تاریکیSeptember 19, 2005 at 3:07 AM

    برای من که شادمانی میاره درخت ها رو نمی دونم ...
    ...
    راستی ممنون که سر زدی ..
    لینکت رو  اضافه می کنم البته با اجازه ..
    اگه موافق بودی خبرم کن
    ..
    موفق باشی

    ReplyDelete
  6. نه چندان شايد .

    ReplyDelete
  7. چقدر اينجا زيباست ... ناراحتم که زودتر نيومدم .... ايم نوشته ها عالی اند ...........

    ReplyDelete
  8. تازه فهميدم مامانت کيه ... نوين دوست داشتنی من ... تو و مامانت خيلی برام عزيزيد

    ReplyDelete
  9. دانستن آخرين باران شادمانی را نشايد...

    ReplyDelete