Monday, October 24, 2005

سالهای پیش

 اول آبان ،

مادر بزرگم  یک بشقاب از خرمالوهای حیاط می داد دستم و میگفت:

«تولدت مبارک!»

...

امسال

 مادربزگم نیست

خرمالوها هم نرسیده اند  

 

 

 

15 comments:

  1. آوازهای مرد مردهOctober 24, 2005 at 7:26 PM

    طعم گس خرمالو

    ReplyDelete
  2. تولدتون مبارک

    ReplyDelete
  3. ياد مامان بزرگ هميشه هست ... بايد ديرزو بهت می گفتيم تولدت مبارک ... اگه بجای ديروز ، امروز بگيم قبولش می کنی ؟

    ReplyDelete
  4. يادم اومد که کتايون گفته بود فصل رسيدن خرمالوها به دنيا رسيدی / خواستم تبريک بگم دماغم سوخت ...اما تبريک.عزیزم !همه ی  خرمالوها بالاخره  ميرسند و تو نازنين ! به اينهمه عادت می کنی. باور کن .

    ReplyDelete
  5. فرشته ای در تاریکیOctober 25, 2005 at 5:42 PM

    دير گفتم ... شرمنده..
    ...
    تولدت مبار ک ...

    ReplyDelete
  6. انگاردلتنگ مادربزرگ شدم ...

    ReplyDelete
  7. منم ميخوام خرمالو.
    آپم

    ReplyDelete
  8. نوين جان تولدت مبارک حتی اگه خرمالوها نرسيده باشند يا مادر بزرگها نباشند. تو هستی و بايد باشی و اينقدر قشنگ احساست را بنويسی. راستی برادر زاده‌ هايم  می پرسند چند ساله شدی نوين جان؟؟؟

    ReplyDelete
  9. مادر بزرگ نيست و خرمالوها هم نرسيدند. عجب تولدی!

    ReplyDelete
  10. حميد جاويدمهرOctober 31, 2005 at 3:58 AM

    تولدت مبارک

    ReplyDelete
  11. ولی خانه ما خرمالو ندارد حتی!

    ReplyDelete
  12. سلام نوين جان...من تابحال درخت خرمالو راازنزديک نديدم ......اما به ياد درخت خرمالو حياط شما چندتاخرمالو گذاشتم داخل وبلاگم ........

    ReplyDelete
  13. خرمالو ها می رسند مادر بزرگها هم می ايند خرمالو ها را ميدهند به تو باور کن !

    ReplyDelete
  14. سلام نوين جان ازدیدن لبخندستاره کوچولو چقدرخوشحال شدم

    ReplyDelete
  15. نوین جون تولدت مبارک.

    ReplyDelete