صبح جمعه با مامانم رفته بوديم مجلس ختم. اونجا در قسمت زنانه يک تلويزيون بزرگ بود که قسمت آقايان را نشان ميداد. من فکر کردم توی قسمت آقايان هم خواهران محترم را نشان ميدهند! از مامانم که پرسيدم بهم خنديد. ولی من نفهميدم. آخه مگه ما چه فرقی با هم داريم؟
نوين نازنين ! به روز شدم بيا.... شعرهای تو و شعرهای کتايون وشنبه ی تکراريش ديوانه ترم کرد...دوستت دارم وبه اوهم بگو... هزاربار گفتن در روز کم است برای مهربانی شما...
چه هايکو وار و چه زيبا
ReplyDeleteشايد هم نشستم اين شعرهايت را به ژاپنی نوشتم يک روز ...کسی چه ميداند ! نه ؟
ReplyDeleteصبح جمعه با مامانم رفته بوديم مجلس ختم. اونجا در قسمت زنانه يک تلويزيون بزرگ بود که قسمت آقايان را نشان ميداد. من فکر کردم توی قسمت آقايان هم خواهران محترم را نشان ميدهند! از مامانم که پرسيدم بهم خنديد. ولی من نفهميدم. آخه مگه ما چه فرقی با هم داريم؟
ReplyDeleteبرگ زرد...دلم گرفت
ReplyDeleteقانون طبيعت!!!
ReplyDeleteبرات تو پست ۲۷ مردادت کامنت گذاشم!
ReplyDeleteآفرين ...منهم بهت افتخار ميکنم مثل کتايون .
ReplyDeleteبه من سر بزن ...کتايون کجاست ؟ بگو بياد .دلم برای مهربونيش تنگ شده .بگو تا برای هميشه نرفتم يه بار بياد .نوين ! خوشحالم که پيدات کردم .
ReplyDeleteخب شايد حقش بوده ! ( البته نه اينقدر بی رحمانه )
ReplyDeleteچقدر خوب مینویسی شما !من هم بگم اصلا باورم نميشه شما يازده سالتون باشه ...؟ آره ؟يا اينکه با وجود خانم آموزگار جای هيچ تعجبی نيست ؟ من بهتون حسوديم ميشه !!!
ReplyDeleteنوين نازنين ! به روز شدم بيا....
ReplyDeleteشعرهای تو و شعرهای کتايون وشنبه ی تکراريش ديوانه ترم کرد...دوستت دارم وبه اوهم بگو...
هزاربار گفتن در روز کم است برای مهربانی شما...
چقدر دلم ميخواست من همون دختركوچكي بودم كه گلابي مي خورد آنوقت باتودوست مي شدم وكسي منو اذيت نمي كردوتواز تمام فيلمهايي كه ديده بودي ي برام تعريف ميكردي وازتمام كتابهايي كه خوونده بودي باورميكني من ايلياد وادويسه رو كه شايد چند سال پيش خوونده باشم رابه تمامي ازيادبرده ام تمام داستانهاي آندرسن راكه روزي بالذت ميخووندم روازيادبردم وامشب دارم به اون سايه فكرميكنم كه از صاحبش جداشده بود ورفته بود دنبال يه زندگي جديد و ...انگارخيلي دلم گرفته ...كاش ميشدمن بيام شاگرد اون مدرسه اي بشم كه تواونجايي..اما توبامن دوست ميشدي ؟
ReplyDeleteامروز برام گفتن که يکی از دانش آموزها ...........حالا اين برگ زرد مرا ياداون ميندازه وبيشتر دلم ميگيره...امشب چرا دارم اينجاوکامنتدونی شمارا خط خطی ميکنم...ببخشید ....بيا با يه شعر تازه آپديت کن تاشايد من سردردم خوب بشه وبتونم راحتتر ..........نفس بکشم....
ReplyDelete... و زمين به روی آسمانِ خودش!
ReplyDeleteزندگی ....
ReplyDeleteکوتاه نوشته های زيبای بود
ReplyDelete...