Monday, April 8, 2013

من و دلتنگی برای مدرسه؟! نتچ!

دلم دارد پرمیکشد به این موقع های پارسال،
که بهار حیاط مدرسه بغلمان میکرد زیر آفتاب گرم و درخت های توتش تابمان میداد تا عقب مانده ها را تند و تند سعی کنیم جبران کنیم؛
گاهی هم از خانم تپل مهربان بوفه چیزی بگیریم و ساعتهای بیکاری مان را کتاب به دست بستنی بلیسیم، یا اگر سرد بود کمی چای بخوریم.

راست راستش البته این است که دلم بیشتر دارد پرمیکشد برای خنده های خوش آهنگ فریده. که وقتی میخندد انگار یک عالم تیله ی بلوری ظریف نازک توی جویی پر از شرشر آب دارند روی هم قل میخورند.

من فکر میکنم هرکس باید یک فریده ی پرانرژی امیدوار باهوش درسخوان ادبیات فهم شعرخوان خوش خنده داشته باشد برای خودش که هلش بدهد هی طرف درس خواندن.
که مجبور باشی انقدر خوب ادبیات و شیمیت را بفهمی که اگر یک وقتی جایی گیر کرد بتوانی گره را باز کنی؛چون بدجوری باورت دارد.
که رویتان بشود خنگ بازی ها و اشکال هایتان را با هم در میان بگذارید.
که از درس گذشته، همه جوره هوایت را داشته باشد. که اگر حواست جایی خیلی مشغول است بهت نهیب بزند که ابروهایت را نکن، گوشه ی ناخنت را نجو، جوشهای صورتت را ول کن!
که اگر بد حالی در آن واحد دو جزوه بنویسد.
که با هم حافظ بخوانید که ذهن جفتتان وسط یک چیز خیلی بی ربط گیر بدهد به یک مصرع یا بیت خاص فراموش شده و تا پیدایش نکنید آرام نگیرید. و این پیدا کردن میتواند هزارسال طول بکشد حتی.
فریده ی خوش ذوق خوش اخلاق من الان اوایل راه داروساز شدن است.
گمانم باید با بهار آشتی کنم.
گمانم در این هشتاد روز مانده باید تمام زورم را بزنم بلکه باز هم زیر درختان توت یک بهاری خیالم تخت باشد که فریده ای دارم خیلی نزدیک، زیر آن یکی درخت که در نهایت جدیت غرق کارش است.

No comments:

Post a Comment