Tuesday, January 13, 2009

این و مامانش!!

(اینا رو با صدای خیلی بلند(فریاد!!) تصور کنین، بین اکثر دیالوگ ها هم خنده بذارین!)


ن: پاشو دیگه!


ک: بذار آرشیو اینو مرتب کنم.


ن: مممممم


ک:تا آخر 10/84 برم


[من شروع به اذیت]


ک:یعنی تو الان هیچ کار دیگه ای نداری؟


ن: ...


ک:این تختو جمع کن!


ن: نمیخوام!!!هیچکار نمیخام!(تو فکرم الان مشغول شکل دادن به یه پست تو وبلاگم با این مضمونم: آقاجون! من نمیخوام اتاقمو جمع کنم! دوس دارم رو زمین پر کاغذ باشه! دلم میخواد از زیر تختم کتاب کار فیزیک در بیاد! اصن خوشم میاد ملافه از تشکم جدا شده باشه...)


[به زور میخوام بزنمش کنار که بشینم رو صندلی بقل دستش، نمیشه!!]


ک:خب پس منم هیچکار نمیکنم!


ن: نکن!


ک:ناهارم درس نمیکنم!


ن: خب نکن!! نیمرو میخوریم!


ک:نونم نداریم!


ن: نداشته باشیم ، اصن مهم نیست چی بخوریم!
ک:مادری نمیکنم ها!


ن: نکن نمیخوام! بابا پاشو اصن گیس و گیس کشی را بندازیم!
ک:اِ بذار اینجا رو تموم کنم!


[از اینجا به بعد من در حال گیس کشیدنم!!]


ن: پاشو میخوام وبلاگمو بنویسم!


[تو آرشیو وبلاگه با خودش میگه: 28/10]


[من هی از روی صندلی هلش میدم]


ک:این صندلی لهستانیا بشکنه دیگه شکسته ها!


[من الان پشتشم دارم یه اتود چرنی خیلی تند روش میزنم]


ک:میخوای پیانو بزنی داریم برو اونرو بزن!


[قلقلکش میادنیشخند]


ک:نکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن!


[تو دلم میگم باشه!و دیگه نمیکنم!!]


ک:ببین الان 20 تا شعر دارم 7 تا مادر 7تا آستمون... *


ن: اِ! سه تا مادر دختر! سومیش چیه؟نیشخند


ک:راجب مریضیه!


ن: آهان پس نمیخوام!


[میاره میخونتش فشنگه :) ]


ن: میگم چقد مریض میشده ها! من خیلی وقته دیگه سرما نخوردم!(من معمولن وقتی این حرفو میزنم هفته ی بعدش تا 3 هفته آنفلوانزا میگیرم!)


ک:نگو حالا!


ن: [توی پرانتز خط بالایی رو تحولش میدم!] 


ک:من فرندز شیرد آیتمزمو ببینم


ن: زیاده!!!!!


ک:تا کی میخوای بشینی؟؟


ن: چه میدونم پاشو!
ک:تا نگی پا نمیشم!!الان 25 دقیقه به یکه!


ن: حالا وبلاگو آپ کنم!


ک:چی میخوای بنویسی؟


ن: به تو چه! مگه من از تو میپرسم چی میخوای بنویسی؟؟


 ک:تا کی میشینی؟


ن: با این سرعت تایپ فارسی که من دارم...


ک:خب بگو من تایپ میکنم!!نیشخند
ن: نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!!
ن: پاشو


ک:تو بگو تا کی میشینی!
ن: حالا تا یک وبلاگمو بنویسم!


ک:بعدش میخوای بری تو گودریدز!!!!!!!!!!!!


ن: آرـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه


ک:خب تا کی؟


ن: چه میدونم شاید اصن نخوام برم شاید کسی نباشه تو گودریدز


ک:خب یک منو صدا میکنی؟


ن: حالا ببینم


ک:میکنی؟


ن: اوکی!
[پاشد من نشستم]


حالا اونوره من کامنت دیدم میرم تو یه وبلاگی


ک:این کیه؟


ن: "x"


ک:خب کیه؟؟


ن: چمیدونم!
ک:چی نوشته؟


ن: بیا خودت بخون!


ک:من دورم نمیبینم


ن: خب بیا نزدیک


ک:اصن نمیخوام


[یه ذره با فریاد میخونم بعد میبندم]


[ک همینجور بالا سر منه!] 


ن: بــــــــــــــــــــــــــرو بیــــــــــــــــــــــــرون!


ک:تو هم وقتی من اینجام بالا سرم وای میستی!


ن: من هیچوقت وقتی تو مینویسی پیشت نیستم!


ک:چرا میگی اینجا اتاق خودمه میخوام تو اتق خودم باشم...


ن: نه خیرم وقتی مینویسی نیستم!


(صداها آرومتر میشه)


ک:خب خونه خالیه من جاهای دیگه تنهام


ن: همم خب بیا بشین رو تخت


ک:خب مانیتورو نگا میکنم تو میگی دارم میخونم


ن: اشکال نداره بیا!


ک:نه خیر اصن میرم برا خودم ماهواره نگا میکنم


[از اتاف میره بیرون، تلویزیون روشن میشه ، صدا میاد]


من مینویسم:


عنوان مطلب: این و مامانش


 


*


» شعر(٢٠)
»
مادر(٧)
»
ساختمان(٧)
»
مادر و دختر(۳)
»
بازی(۱)


2 comments:

  1. می بینم که نهضت جهانی گیس و گیس کشی راه انداختین و اقرار می کنم دلم برای مظلومیت کتایون سوخت

    ReplyDelete
  2. من همین الان متوجه شدم خانواده شما وقتی تصمیم می‌گیرن راجع به مادراشون بنویسن خلاقیتشون گل می‌کنه.

    ReplyDelete