Friday, November 28, 2008

چه گوارای نامجو


پیدا کنیدش دوباره
بگو دوباره بمیرد
شاید دستم را بگیرد

پیدا کنیدش دوباره
هی هی سیرا ماسرا
سیرا ماسرای تنها
زخمی، پیدا کن مردی را
که بخوانم چه گوارا



پیدا کنیدش دوباره
بگو دوباره بمیرد
شاید دستم را بگیرد

پیدا کنیدش دوباره
هی هی سیرا ماسرا
سیرا ماسرای تنها
زخمی، پیدا کن مردی را
که بخوانم چه گوارا


 


یک مشت پر از گلوله
گل چک چکه چک چکاشا
می افتد سنگین روی خاک
یک مشت پر از گلوله

هی هی سیرا ماسرا
سیرا ماسرای تنها
زخمی، پیدا کن مردی را
که بخوانم چه گوارا


 


هی هی سیرا ماسرا
سیرا ماسرای تنها
زخمی، پیدا کن مردی را
که بخوانم چه گوارا


لینک دانلود

Thursday, November 27, 2008

Being awful

Being Awful means scratching your chem. Book with anger, after having taken a disgusting chem exam ; and not wanting to listen to your teacher & knowing that you had a problem solved correctly before erasing it .l


Being awful means sitting in the class after a foolish exam wanting it to end when every minute passes as if it's an hour...l


Being awful means coming home from a long tiring day at school and seeing your mom at bed, with sour trout and flu. WHY THE H*** DID SHE GET THIS damned flu???????????I want her allright...l


..........................................................................


Sorry for the French, I'm AWFUL!l


کتی کوچولوی من حالش اصلن خوب نیست و دلش مامانشو میخواد که ازش مواظبت کنه و دلش باباشو میخواد که احوالشو بپرسه و ...و بعضی چیزا غم انگیزن...ناراحت

چه کیفی میده که آدم با یه اتود اعصاب خورد کن چرنی که هی میره بالا میاد پایین بعد از چندبار زدنم  آدمو گیج و ویج میکنه ، تازه در هم نمیاد انگشتهای آدمم تا یه مدت بعدش هنوز گیجن حال کنه!!!


حالا هی بگین من دیوونه نیستم!!


Sunday, November 23, 2008

My Name

"نام ِ من"


به گمانم تا حدی کنجکاوی تا بدانی چه کسی هستم، اما یکی از آنهایی ام که نام ثابتی ندارد. نامم به تو بستگی دارد. فقط هرجور که به ذهنت می رسد صدایم کن.
هروقت درباره ی چیزی که مدتها پیش اتفاق افتاده فکر می کنی: کسی از تو سوال می پرسد و تو جوابش را نمی دانی.


این نام من است.


شاید بارانِ خیلی شدیدی می بارید.


 این نام من است.


یا این که کسی از تو خواست کاری انجام بدهی. تو انجامش دادی. بعد او بهت گفت که اشتباه انجامش دادی-" برای این اشتباه متاسفم"- و مجبور می شوی کارِ دیگری بکنی. 


 این نام من است.


شاید بازی ای بوده که وقتی بچه بودی می کردی یا وقتی پیر بودی و روی یک صندلی کنار پنجره نشسته بودی همین طوری چیزی به فکرت رسید


 این نام من است.


یا در جایی که راه می رفتی چیزی به فکرت رسید. جایی که سراسر گُل بود.


 این نام من است.


شاید به یک رودخانه خیره شدی. در کنارت کسی بود که دوستت داشت. چیزی نمانده بود که لمست کند. می توانستی حسش کنی قبل از آنکه رخ دهد. بعد رخ داد.


 این نام من است.


یا شنیدی که کسی از فاصله ای دور فریاد می زند. صدایش تقریبا یک بازتاب بود.


 این نام من است.


شاید در بستر دراز کشیده بودی، تقریبا در دالان خواب بودی و به چیزی خندیدی، با خودت جوکی گفتی، بهترین راهِ پایان بخشیدن به روز.


 این نام من است.


یا داشتی چیز خوبی می خوردی و در یک لحظه فراموش کردی چه می خورده ای، اما هنوز می خوردی، می دانستی که خوب بود.


این نام من است.


شاید حول و حوش نیمه شب بود و آتش مثل یک زنگ در درونِ اجاق به صدا درآمد.


این نام من است.


یا وقتی آن دختر چیزی به تو گفت که حالت بد شد. می توانست این حرفها را به کسی دیگر گفته باشد، هر کسی که با مشکلاتش بیشتر آشنا بود.


این نام من است.
شاید آن ماهی قزل آلا به داخل آبگیر آمد، اما عرض رودخانه فقط هشت اینچ بود،و ماه بر iDEATH می تابید و مزارع هندوانه به گونه ای ناجور سرخ بودند و تاریک و انگار ماه از هر بوته ای بالا می آمد.


این نام من است.


و کاش مارگریت راحتم میگذاشت!



"در قند هندوانه" (In watermelon sugar) - نوشته ریچارد براتیگان- ترجمه مهدی نوید


 My Name

I guess you are kind of curious as to who I am, but I am one of
those who do not have a regular name. My name depends on
you. Just call me whatever is in your mind.l
If you are thinking about something that happened a long
time ago: Somebody asked you a question and you did not know
the answer.l
That is my name.l
Perhaps it was raining very hard.l
That is my name.l
Or somebody wanted you to do something. You did it. Then
they told you what you did was wrong--"Sorry for the mistake,"--and
you had to do something else.l
That is my name.l
Perhaps it was a game that you played when you were a child
or something that came idly into your mind when you were old
and sitting in a chair near the window.l
That is my name.l
Or you walked someplace. There were flowers all around.l
That is my name.l
Perhaps you stared into a river. There was somebody near
you who loved you. They were about to touch you. You could
feel this before it happened. Then it happened.l
That is my name.l
Or you heard someone calling from a great distance. Their
voice was almost an echo.l
That is my name.l
Perhaps you were lying in bed, almost ready to go to sleep
and you laughed at something, a joke unto yourself, a good way
to end the day.l
That is my name.l
Or you were eating something good and for a second forgot
what you were eating, but still went on, knowing it was good.l
That is my name.l
Perhaps it was around midnight and the fire tolled like a bell
inside the stove.l
That is my name.l
Or you felt bad when she said that thing to you. She could
have told it to someone else: Somebody who was more familiar
with her problems.l
That is my name.l
Perhaps the trout swam in the pool but the river was only eight
inches wide and the moon shone on ideath and the watermelon
fields glowed out of proportion, dark and the moon seemed to
rise from every plant.l
That is my name.l
And I wish Margaret would leave me alone.l

Monday, November 17, 2008

آزمون ورودی . . .

فکر کنین یه وقتی یه اعلامیه دیدین برای یه آزمون برای دوره ی آموزشی یه چیزی که همچین سررشته ای توش ندارین کلاسیم نرفتین قبلن  ولی دوسش دارین(!) بعد موارد آزمون رو نگا کردین دیدین خب اینا که چیزی نیست ریاضیتون که خوبه ، هوشتون هم پایین نیست! بعد رفتین برای این آزمونه ثبت نام کردین و خلاصه گذشته گذشته رفته تا روز آزمون... روز آزمون میرین میبینین هوار نفر شرکت کننده هست اونجا ، نصفشونم تو مدرسه شون برای این آزمونه کلاس داشتن و کلی بلدن و اینا...بعد هی با این وجود به خودتون اعتماد به نفس میدین و بعدم مخاطب درونی میگه تو که همین جوری شرکت کردی اصلن مهم نیس قبول بشی یا نه و از این حرفا...بعدش میشینین سر جلسه ، پرسشنامه رو باز میکنین میبینین یه عالمه از این سوال سر کاریا توشه که یه مورچه ای از این ور میخواد بره اون ور و از این جر چیزا یا صد درجه بد تر که شما راه های تستیش رو بلد نیستین فلذا میشینین حساب میکنین!! یه سریش هم که اصلن نمیشه حساب کرد حتمن یه راهی داره که شما بلد نیستین!(اون ریاضیایی هم که آسون بودن همچین زیاد نبودن!!)،خلاصه تنها فایده ی آزمونه اینه که شما یه مدل کیک شیرین عسل که تا حالا امتحان نکرده بودین میخورین ببینین چه مزه اییه! خلاصه حالتون اصلن خوش نیس فردا هم امتحان فیزیک دارین ، بعد از آزمونم باید برین کلاس پیانو و دارین فکر میکنین که چرا اصلن اومدین خب میشستین فیزیکتونو میخوندین!!!!


 آخر  آزمون که وقت تموم شده میفهمین نمره منفی نداره در نتیجه نصفشو شانسی میزنین(که از هیچچی بهتره  ولی انقده بد بوده که مطمئنین تاثیری نداره!!!) بعد پاسخنامه رو میدین و میاین و میدونین که خیلی بد دایدن و این وسط میشنوین که از این هوار نفر (که تازه کلشون تو این حوزه نیستن) فقط 50 نفر قبول میشن (که شنیدین فقط، نمیدونین شایعه س یا نه...) و کلن دور قبول شدن رو خط میکشین! خلاصه با دوستتون خدافظی میکنین و  در حالی که یکی از بدترین امتحانی عمرتونو دادین میاین طرف خونه و به زندگیتون ادامه میدین و دیگه نمیخواین اسمشو بشنوین!!


حالا....میگذره میگذره میگذره شما اصلن فراموش میکنین یه امتحانی بوده، یه روز در خونه رو باز میکنین (حالتونم زیاد خوش نیست) ، میاین تو میبینین کتی با یه لبخند اینجوری----->نیشخند نشسته میگه:" بهتون گفتن؟" میگین:" چی رو؟" میگه:" زنگ زدن از مدرسه گفتن برای دوره روبوکاپ قبول شدی...."


اونوخ شما قیافه ی خودتونو (منو) اونجا تصور کنین!!! از اینم تعجب همین شکلی تره!!!!!!مگه مــیــشـــــــــــــــــــــــــــــه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


هنوزم از اون تعداد که میگیرن مطمئن نیستین ولی گفتن نفر پنجاهم شدین!!!!!!!!!!!!!نیشخندنیشخند

!!Getting a cold

احساس کرختی و بدبختی و بیهودگی و گرفتگی + یه دماغ گرفته با آبریزش زیاد، اونم وسط امتحانا اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن اصلن  اصلن اصلن اصلن اصلن  خبر خوبی به آدم نمیده!


Thursday, November 13, 2008

جدید!!


!! توجه: این پست تنها جهت خالی نبودن عریضه نوشته شده و هیچ ارزش دیگری ندارد ، فلذا بیخیال،چرت و پرته!!



 


یهو چه همه چی جدید شد!!


ما اومدیم خونه ی جدید...که بالطبع از آشپزخونه و حموم و ...که بگذریم اتاق خواباشم جدیدن ، => من یه اتاق خواب جدید دارم!!!که یه تخت جدید داره(قبلیه موند برا سارا خانم) و یه میز جدید(قبلیه نمیدونم چی شد؟!!!!)


و مدرسه ی جدید!!!!که خیلی باهاش حال میکنم !مخصوصن که الان ساختمون مدرسه هم جدیده! و بزرگتر از قبلی با حیاط بزرگتر جدید و کلاس جدید و معاونای جدید(که این مورد هر روز آپدیت میشن و ما روزی ٣،٢ تا معاون جدید هر روز میبینیم!!!) از همه مهمتر --------------> دوستای جدید که همه شون خیییییییییییییییلی باحالن!


و معلمای جدید که از یه دونه شون متنفرم(معارف!!) عـــــاشق چن تا شون (فیزیک،ریاضی،شیمی،هندسه) از  یکیشون خوشم نمیاد (ادبیات و زبان فارسی ) چن تاشونم بیچاره ها هستن دیگه...(اجتماعی ، زبان، کامپیوتر ، ورزش،عربی) زیستم نمیدونم کجا بذارم!!!


و یه مدیر جدید که بد جوری عاشقشم!مطمئن مطمئنم که تو دنیا تکه! دو تا طلای جهانی المپیاد ریاضی هم تازه داره و انقدر خوب و باهوش و با حضور ذهن و خودمونی و ....این حرفاس...که هر چی بگم کم گفتم!


خلاصه همه چی بر خلاف خستگی و درس و ایناش بر وفق مرادهو اینا. من دیوونه ام! نه؟؟