دخترک
با شادی
حباب ها را در هوا فوت می کرد
...
شادی اش چه فانی ست
گوسفند
بی خبر
چشم در چشمان قصاب دوخته بود ...
Δ
چشم در چشمان قصاب
هنوز
سر ِ بریده اش
گل های باغچه
به گل ها ی پرده می نگرند
که هیچگاه نمی پژمرند
.
گل های پرده
به گل های باغچه می نگرند
که زنده اند
پرده را که کنار زدم
انعکاس نور خورشید در آب
چشمم را آزرد:
آدم برفی آب شده بود