ساعت دو و سی و شش دقیقه ی بعد از ظهر است و من با یک حالت بیخیالی خاصی نشسته ام پای گودر-یا تا یک دقیقه پیش نشسته بودم پای گودر- و با انگشت وسط دست راستم بیلبیلک ماوس را میچرخانم(خاندم) و آیتم هایی را که پیپل آی فالو شر کرده اند(بودند) را صفر میکنم(میکردم). گه گاهی هم کاغذ مچاله پرت میکنم توی سطل آشغال .انگار نه انگار که فردا امتحان عربی دارم و امتحان شرد آیتمز ندارم! که امروز را تعطیل نکرده اند که گودر صفر کنم، تعطیل کرده اند که عربی بخوانم خیر سرم!
از توی تلویزیون صدای یک آهنگ خوبی می آید که من خیلی دوستش دارم و نمیدانم اصلن که چیست...مال کیست؟ شاید کار چایکوفسکی باشد.
.
.
.
پ.ن راستی مهدیه جان اون کامنت چه کتابهایی میخونم رو جواب دادم ها!
عربیم شددرس...
ReplyDeleteهر ثانیه که میگذرد چیزی از تورا با خود میبرد
ReplyDeleteزمان غارتگر غریبی است....
همه چیز را بدون اجازه ام میبرد
وتنها یک چیز را همیشه فراموش میکند
احساس دوست داشتن تورا....؟؟؟
سلام روز بخير مهربون..امروز كه داشتم از اين ورا رد مي شدم به كلبه قشنگت سرزدم و لذت بردم...دوست داشتي به كلبه آبجي سحرت هم سربزن...با آپ جديدي حضورصميمي شما مهربون رو به انتظار نشستم...روز قشنگ و هفته اي پراز شادي رو برات آرزومندم.....
فرنی و زویی رو نخوندم متاسفانه .
ReplyDeleteاما نقاش ... رو خوندم...
ای بستنی نونین من. همین با سس ماچ
ReplyDeleteعربی تموم نشد؟
ReplyDelete