دیروز بعد از امتحان عربی ای بسیار آسان و پنج صفحه ای (قبلش معلم گرام رو دیدیم فرمودند آب خوردن هستند امتحان جانشان...خب کمی از آب غلیظ تر بود ولی، در حد هاتچاکلت مثلن....) رفتیم خونه ی یاسی اینا. قرار بر این بود که اپیزودهای ١۵،١۶و ١٧ لجند آو د سیکر(:ی) رو که خودم دانلود کرده بودم بریزم زوی دی وی دی ببرم براش با هم ببینیم چون زیرنویس فارسی نداشت و خودم هم لازم بودم !وقتی رسیدیم من یک مقدار باز دنبال زیرنویس فارسی گشتم که خب نبود ، و عیبی هم نداشت چون از اولش هم من جهت ایفای نقش زیرنویس رفته بودم! بعد یاسی جان لطف کرده بودند یکی دیگر از دوستان که از این سریال اسمش رو هم درست حسابی بلد نیست، را دعوت کرده بودند، در نتیجه یکهو سریال به جمع زرشکهای توی آشپزخانه پیوستانده شد و دوستان گفتند خب بیاین یه فیلم ببینیم...و من در عجب که من پس چرا اومده بودم اینجا؟
سه نفری به طرز عجیب و غریبی نشستیم روی تخت و اسپیکر به بغل فیلم Fame رو نگاه کردیم.(تا حالا این تجربه رو داشتین که صدای فیلم از توی بغلتون بیاد؟ خیلی جالبه!) چیز خیلی فوق العاده ی نبود، ولی خب دوستش داشتم. و خیلی خیلی دلم هم خواست و حسودیش شد چون راجع به یه مدرسه ی موسیقی(و بازیگری) بود با یک عالمه شاگرد خوش ذوق.(نمیشه من برم هنرستان کیف کنم بعد کنکور پزشکی هم بدم؟)
بعد از ظهر رفتم شهرکتاب و برای تولد حمید کتاب گفت و گو با نجف دریا بندری رو گرفتم . برای خودم هم نغمه ی غمگین سلینجر رو و فعلن قصه ی اون پسره که قراره با دختره آشنا بشه ولی برای اینکه پسره ای با دختره آشنا بشه نویسنده باید پسره ش بیاد، اما این پسره پسره ای نیست که با دختره آشنا بشه و خب حقیقت رو که نمیشه انکار کرد رو خوندم.(قلب یک داستان پاره پاره). من سلینجرو دوست دارم. :)
این تنهایی شهرکتاب رفتن خیلی حس خوبی داشت مخصوصن که مانتوی سبز م تنم بود، مخصوصن که مقادیری اسکناس سبز هم خرج کردم. حس اینایی رو داشتم که خودم وقتی میبینمشون خوشم میاد.
راستی کسی یه کتاب فروشی سراغ نداره من تابستون توش کار کنم؟
شب که رسیدم خونه بالاخره موفق شدم اپیزود چهار سیزن دوی لجند... رو دانلود کنم و بلافاصله ببینم و در نتیجه امروز اپیزود 5 رو که داشتم دیدم و الان هم دارم 6و 7 رو دانلود میکنمو احتمالن یه جوری هم به زودی به دست یه دوست خیلی عزیز هم میرسونم این رو.
راستی حواستون هست که 67 روز مانده به نوروز دیگه؟