سلام خوبی گفتماما خداحافظی اوبهتر از سلام من بود.
براتیگان
Sunday, August 28, 2011
Monday, August 22, 2011
That goooood doctor
"...من نمایشنامهای را که روی صحنه، و در جریان تمرین بازیگرها حک و اصلاح نشده باشد، نمایشنامهای نمیدانم که آمادهی چاپ باشد..."
چخوف
Sunday, August 21, 2011
Tuesday, August 16, 2011
همهی معلمهای من-5
یک معلم زبان داریم کلاسش را دقیقاً طوری شروع میکند که مجری، برنامه کودک را.
Saturday, August 13, 2011
با آب طلا بنویسن اینو بزنن به اینور اونور همینطور هی!
Leonard: So, tell us about you.
Penny: Um, me? Okay - I'm a Sagittarius, which probably tells you way more than you need to know.
Sheldon: Yes - it tells us that you participate in the mass cultural delusion that the sun's apparent position relative to arbitrarily defined constellations at the time of your birth somehow affects your personality.
The Big Bang Theory-Pilot
Wednesday, August 10, 2011
Sunday, August 7, 2011
Thursday, August 4, 2011
همهی معلمهای من-3+1
همان معلم ادبیات هست که داریم، آخر کلاسش میگوید " نهخسته بچهگان" بعد از در که دارد میرود بیرون بای بای کنان میگوید "خدافظی" و /ی/ِ آخر خدافظی را میکِشد. *
راضیام ازش!
* یعنی میگوید خدافظییییی!
راضیام ازش!
* یعنی میگوید خدافظییییی!
Monday, August 1, 2011
اعترافات غیرارگانیک
جمعه با یک عده آدم خوب رفتیم روی پشتبام خانهی هنرمندان، توی سالن انتظامی "اعترافات غیرارگانیک" اشکان جنابی را دیدیم؛ سومین مونولوگ از مونولوگهای تابستانهی لیو.
اعترافات غیرارگانیک، روایتهای درهم و برهم یک ( من الان میخواستم بگویم روایتهای درهم و برهم یک چیِ خوشسخن است دربارهی چی بودهگی!ولی بعد فکر کردم یک وقتی این مونولوگ به اجرای عمومی میرود، بعد آمدیم یک نفر که این پست را خوانده بود خواست برود نمایش را ببیند، آنوقت من یک مقداری از ماجرا را لو دادهام. از آنجا که انسانی هستم بینهایت حساس به لوث شدن کوچکترین جزئیات، وجدانم اجازهی توضیح بیش از این را نمیدهد! یاه یاه!)
موجود فوقالذکر از دانستههایی که در زندگی طولانیاش کسب کرده میگوید. او سعی میکند مخاطبِ ساده را از پیچیدگیهای اغراق آمیز دنیا آگاه کند و چشم و گوش آدمهای معمولی را نسبت به نحوهی ادارهی دنیا باز کند و در همین حال، با لحن و حرکاتش خیلی از آدمهایی را که این روزها از دستشان حرص میخوریم، برایمان به صورت ظریفی تداعی میکند.یا بهتر بگویم، آدمهایی که این روزها دیگر توان حرص خوردن از دستشان را نداریم و فقط بهشان میخندیم .
با یک نگاه به پیراهن اشکان جنابی، فکر کنم راحت میتوانید دمای سالن را حدس بزنید. میخواستم بگویم خوبی این مونولوگها این است که حتی آدمی که برای اولین بار آمده بود و با شرایط آشنا نبود و مجبور شده بود روی زمین بنشیند هم آخر کار با یک لبخند پرشور میگفت:" ولی میارزید به تماشایش! "
Subscribe to:
Posts (Atom)