یه معلم زیست داشتیم
سر امتحانا میچرخید تو کلاسا،
با لهجهی شیرین هموطنان نواحی مرکز متمایل به شرق کشور میپرسید: " کسی سوال نداره خانوما؟"
بعد خیلی با اشتیاق جمعیتو نیگا میکرد، خیلی هم صبر میکرد
صبر میکرد تا بیشتر بچهها دستاشونو بلند کنن،
بعدش یه لبخند خیلی آروم ملیحی میزد،
سرشو خیلی خیلی ملو به چپ و راست تکون میداد
همچین یه نگاه پیروزمندانهای تمام وجودشو فرا میگرفت،
میگفت: جواب نمیدم خانوما
سوال
جواب
نمیدم
No comments:
Post a Comment