یک: الان که دارم این چرندیات را مینویسم توی مدرسهام. و یک عده بیکار در نیمکت جلویی دارند راجع به برق داشتن آبشار حرف می زنند (من خیلی باکارم که دارم اینها را مینویسم). و سرم طبق معمول درد می کند و یک جور خستهی مزخرف خواب آلودیام که خب عادی است. چون دیشب چهار ساعت هم نخوابیدم حتتا. چرا؟ چون لادی آمده خانه ما. دیشب تا ساعت دو داشت ور ور با حالت عصبی و صدای بلند چرت و پرت می گفت از زمین و زمان. و من خوابم نمیبُرد و حال خوشی هم نداشتم. احتمالن این قضیه تا بعد از دو هم ادامه داشته. ولی من دیگر خوابم برده بوده. الان معلم آمده سر کلاس و من دیگر حوصله ندارم بنویسم.
دو: بله. لادی آمده. لادی قدیم ها خاله لادی بود. اما الان فقط لادیست. چون من بطور کلی با عناوین اینجوری حال نمی کنم. و در ضمن یک طوری هم هستم که حالا این خالهم است که باشد! چه گلی کلن به سرم زده ؟ با بقیه مردم چه فرقی دارد؟ خاله ها باید یک گلهایی به سر خاهرزادههایشان بزنند به هر حال...
من اگر خالهی یکی می شدم، حتمن گلِ سرهای خوبی برایش در نظر میگرفتم.
سه: می دانید... ؟ لادی حالش خوب نیست. فیالواقع لادی چیزیست که به آن می گویند دیوانه. دیوانهی واقعی. نه دیوانهی الکی و دوست داشتنی. دیوانهای که اعصاب ندارد. مدام حرفهای بیربط میزند، کارهای اذیت کننده میکند، و اعصاب تو را هم میزند داغان میکند و این خیلی غم انگیز است. خوب نبودن حال هر کسی غم انگیز است. البته این جمله در مورد بعضی آدم بد ها صدق نمی کند.
چهار:بچهها فردا میخواهند بروند سینما.از آنجایی که این دوستان من استعداد فوقالعاده عجیبی در انتخاب مزخرف ترین فیلمها دارند و نظر به این که من کلن با بچههای مدرسه حال نمیکنم ترجیح میدادم باهاشان نروم.حالا ترجیح میدهم بروم سر چهارراه شیشه پاک کنم یک دقیقه توی خانه نباشم.مثلن امروز با اینکه روز وحشتناک بیغ بیغی بود از مدرسه رفتن خوشحال بودم، توی ترافیک خوشحال بودم، کلن آدم خوشحالی بودم امروز من...
درنتیجه فردا با خودخواهی تمام اهل بیت را تنها گذارده، میروم بیرون.
پنج: فکرش را بکنید ! من دیشب حدود دو خوابم برد. قبل از اینکه خوابم ببرد، یعنی در حقیقت همان وقتی که داشت خوابم میبرد، لادی آمد توی اتاق من و خودش را چپاند کنار من توی تخت یکنفرهی ضعیف و نحیف من که حتا عرض تختهی زیرش از عرض تخت کوچکتر است، و زیر آدم در طرف راست تخت خالیست و کمرش داغان می شود. میخواست پیش من بخوابد چون ... چون چی؟ ! چون همان بند بالا. بعد کتی آمد به روش زیرکانهای بردش تا چاییاش را بخورد. و به حرف های بلند بلندش ادامه بدهد. و من طوری خودم را روی تخت ولو کردم و فراخ شدم که پشه هم فکر اینکه بخواهد کنارم بخوابد را نتواند بکند.
دقیقن عین یک "ایکس" ِ بزرگ و گشاد خوابیده بودم.
شش: صبح ساعت نمیدانم پنج شده بود یا نه که لادی آمد به شدت خودش را چپاند کنار من چون آدم هر قدر هم که توانا باشد، باز هم نمی تواند شکل ایکس ِ فراخ را مدت زیادی بعد از خوابیدنش حفظ کند. و جانم را از تمام منافذ وجودم بیرون کشید. و چشمتان روز بد نبیند، لادی از آن موقع تا شش و نیم درِ گوشِ من حرف زد. گفت خیلی دلش میخواسته بیاید پیش من بخوابد چونکه " آی لاو یو سو ماچ دارلینگ" ولی کتی نگذاشته و گفته بچهم بیدار میشود.
یک طوری میگفت انگار کتی الکی گفته و الان که آمده مگر منِ بدبختِ نالهزدهی خاک بر سر بیدار شدهام اصلن؟!
بعد انواع و اقسام حرفها را زدو مثلن اینکه "آی لاو یو دارلینگ" مال یک فیلم هندی است که دخره و پسره دور هم میگشتهاند و میرقصیدهاند و میگفتهاند آی لاو یو دارلینگ و او فیلمش را داشته و چقدر قشنگ بوده و او به فلان کسک گفته بوده که فیلم را برای او کپی کند و او کرده فولی بعدن توی اسباب کشی شکستهو من چطور یادم نیست چنان فیلمی را چون لادی نشانم داده و عجیب است که من یادم نیست...آخر کی من کدام فیلمی را در مجاورت تو دیدهام که این یکی را؟! ولی خب لادی یادش است که در خانهی خودشان این را برایم گذاشته پس قطعن و یقینن این اتفاق افتاده و شکی درش نیست...لادی خیلی چیزهای دیگر هم دقیقن یادش است...
الان خستهام شاید یک وقت دیگر بدبختیهای فرود آمده را به طور کامل شرح دادم تا مرغان آسمان همانطور که پرواز میکنند زار زار به حالم گریه کنند و اشکها و محتویات بینیشان بریزد روی سر و کلهی آدمهای روی زمین و همهی آدمهای روی زمین عصبانی شوند و علت امر را جویا شوند و آخر سر به من برسند و فحشم بدهند...
هفت:میگویید هفت خوب است و اینها، یک نیرویی آدم را مجور میکند به هر ضرب و زوری به هفت برساندش.
هیشی کامنت نداری هنوز که
ReplyDelete: (
من فقط خواستم بگم با اینکه شما و مامان گلتون رو فقط در دنیای مجازی میشناسم,به جرات میتونم بگم شماها صبورترین آدمهایی هستید که تا حالا دیدم! بهترینها رو براتون میخوام.
ReplyDeleteقربونت برم که خودم
ReplyDeleteای داد ِ بر من! حالا لادی کی می ره؟ تخت من جا داره... بیاد پیش من بخواب... من این توانایی رو دارم که لوله بشم و تا صبح تکون نخورم و همه ی دیگه ی تخت مال تو باشه! فقط راه یک کمی دوره :-S
ReplyDeleteآخی نوین عزیز زجر کشیده.
ReplyDeleteالان داشتم به این فکر میکردم که اینهمه سال من میدونستم اینجا مینویسی و نمیومدم بخونم حتا گاهی دورادور توی بلاگ کتایون کامنت میزاشتم واسه چیزایی که میگفت راجع بهت... نمیدونم چرا نمیومدم... شاید دلیلش این بود که به کتایون خیلی خیلی حس نزدیکی داشتم. شاید هم اصلن هیچ دلیلی نداشت... به هر حال الان از همونجا اومدم. میدونم که الان که اینو من خوندم لادی دیگه توی خونه نیست... نمیدونم یعنی الان اوضاع بهتره؟
ReplyDeleteکاش بهتر باشه
سلام نونین.چقدر خوب می نویسی دختر؟ داره به مادرت حسودیم میشه به خاطر داشتن تو
ReplyDelete