۱-
ما دیروز همراه حدود بیست نفر از بچه های مدرسه و همراه خانم علایی که کتابدار ما هستند رفتیم نمایشگاه کتاب.
نمایشگاه از سال های قبل خیلی خیلی بد تر بود. هر سال توی محل نمایشگاه یک نقشه ی راهنما می دادند که بشود ناشر هایی را که می خواهی پیدا کنی اما امسال هیچگونه راهنمایی به ما داده نشد. نه بروشور نه تابلو ی راهنما به میزان کافی نه چیزی دیگری. فقط باید به کیسه هایی که دست مردم بود نگاه می کردی که ببینی از کدام انتشارات خرید کرده اند و اگر از ناشری که تو می خواستی چیزی دستشان بود، آنوقت ازشان می پرسیدی که فلان نشر رو از کجا پیدا کردین؟ تازه همه هم که جواب درست و حسابی به آدم نمی دن!
۲-
همهمه ی عجیبی بود. فضاهای داخلی کمبود اکسیژن و خفقان آور بود انگار هیچ تهویه ای نداشت یا کار نمی کرد یا خیلی خیلی ضعیف بود و برای این تعداد جمعیت حساب نشده بود. نفس نمی شد کشید. هوا هم خیلی گرم بود.
۳-
هیچ گونه خوراکی بجز ساندویچ کالباس پیدا نمیشد. توی نمایشگاه های سابق بین هر سالن یه بستنی فروشی آب میوه ای چیزی بود ولی اینجا بجز ساندویچ کالباس و نوشابه گازدار چیز دیگه ای پیدا نمی شد. ناچار ما هم خوردیم و یکی از دوست هام ناگهان اول لب ها و بعد تمام صورتش به صورت وحشتناکی ورم کرد. انگار توی کالباسه یه چیزی بود که بهش حساسیت داده بود. اونو به سرعت بردند بیمارستان و همه نگرانش شدیم. ساندویچش رو هم نگه داشتند که بدهند آزمایش ببیند چه چیزی توش بوده که اینطور شده.
۴-
یک عده ارازل و اوباش بودند که به بچه های مدرسه ی ما متلک و حرف های زشت می گفتند. و ول کن هم نبودند. نمی دانم این طور آدم ها چه علاقه ای به مطالعه دارند ! خانم کتابدار ما به پلیس نمایشگاه گفت که این ها مزاحم بچه های ما هستند. حدس می زنید پلیس نمایشگاه چه عکس العملی نشان داد؟! با بی تفاوتی گفت: شما نباید بچه های مدرسه تون رو بیارید اینجا ول کنید!!!!
۵-
از هر کدوم از مسئولین راهنمایی غرفه ها چیزی می خواستیم و سوالی داشتیم که مثلن فلان کتاب هست یا نه یا از فلان نویسنده چی دارین؟ هیچکدوم جواب درست و حسابی بهمون ندادند. حتی نشر چشمه که بخش ونوشه ش خاص کودک و نوجوانه از شانس ما اون موقع گفت که مسئول بخش کودک ونوجوانمون نیست و از پاسخگویی معذوریم....
دیگه چی بگم
نمايشگاه کاملن نشون دهنده وضع مملکت بود:بلبشو و بي صاحب.رسيدن به سالن ناشران داخلی هم کم از عبور از تونل وحشت نبود نوين نه؟
ReplyDeleteهيچي عزيزم، ديگه چي مي شه گفت جز آهي و حسرتي ...
ReplyDelete:))
ReplyDeleteچه حالی!
امسال هرکی بهم گفت بریم نمایشگاه گفتم من پام رو تو مسجد نمیزارم ، انگار سود کرده ام امسال!
نمايشگاه جاييه برای نرفتن !
ReplyDeleteحال دوستت چطوره؟
ReplyDeleteخدا رو شکر.
ReplyDeleteحالا کتاب گير اوردی؟
ReplyDeleteچه گزارش خوبی بود. من گذاشتمش رو وبلاگم...با اجازه...
ReplyDelete