یک وقتی هم-ترجیحا غروب جمعه یا غروبی با شرایط مشابه- اگر دلتان مزه ی جالب خواست،
همینطور که مرغ نمک زده را معمولی انداخته بودید توی پیازداغ زردچوبه دار تا برای خودش بپزد، و داشتید انار تنهایی را که خیلی ناگهانی از اعماق یخچال بهتان چشمک زده بود، دان میکردید تا یک مقدارش را بریزید روی کاهوهای خرد شده ی تازه شسته، یکهو از گوشه ی شانه تان، نیم نگاهی به مرغ توی قابلمه بیندازید و به طور کاملن آنی تصمیم بگیرید که تمام اناری را که تا آن لحظه دان کرده اید، بریزید روی مرغ!
بعد، اگر احساس کردید کم است، از توی سینک یک تکه ی دیگر انار بردارید همانطور سر پا دان کنید توی قابلمه.
آنوقت از همان بغل شیشه ی رب انار را بردارید و شره اش بدهید روی مرغ مربوطه.
در قابلمه را که گذاشتید تا محتویاتش به قول آقای بکس هم مزه گی کنند، (البته آقای بکس نیم فاصله داشت وقتی این کلمه را اختراع میکرد!)
به این فکر کنید که نمیخواهید غذایی بخورید که دلتان از ترشی اش ضعف برود. پس بهتر است چه کنید؟
شیشه ی عسل را از روی میز بردارید یک چیزی نزدیک دو قاشق عسل به ماجرا اضافه کنید.
حالا معجونتان را بچشید، شاید خواستید عسل یا رب انار اضافه کنید.
آخر سر هم برای اینکه به طور خیلی زیر پوستی بتوانید با عطر غذایتان عشق کنید، یکی دو تکه ی خییییلی نازک، تاکید میکنم! به نازکی پر! از یک چوب دارچین نحیف که راحت تکه تکه میشود، بشکنید و بندازید توی قابلمه.
بعد بروید سر فرصت به سالادتان برسید.
هر وقت احساس کردید مرغ باید پخته باشد، در قابلمه را بردارید، یک نفس عمیق بکشید، عطر دارچین مستتان کرد؟
خب. یک قاشقی چیزی در مرغ فرو کنید، اگر پخته بود غذایتان را بکشید، میل کنید و رستگار شوید.
لازم است بگویم که پلو هم بهتر است داشته باشید؟