Monday, February 1, 2010

مامانِ آدم!

فردا میخوایم بریم اردو یه صب تا شب، یه اردوگاهی تو کردان.بعد ما رفتیم یه کم سرچ کردیم، دیدیم اردوگاهه جای بدیم نیس، مثلن اسب داره و اینا...


بعد آدم میاد همینجوری با خانواده حرف بزنه، میگه اسبم دارن، فریاد  فغان خانواده بلند میشه که اه اه اسب چه چیز بدیست و اسب سواری کلن ورزش مزخرف و خطرناکیست و آدم از اسب ممکن است بیفتد نابود شود و اسب کک دارد و اصلن اجازه نمیدیم بری!


بعد آدم میگه اصن غلط کرده اسب داره، کی خواست اسب ببینه و نه بابا و اینا و من میرم و اصن من خودم امضاتونو بلدم خودم امضا میکنم و اینا!


بعد میگذره میگذره، آدم میگه اون اردوهه راستی قایقم داره ها! بعد مامان دائم النگرانه رنگش میپره چشاش نگران میشه که نه و چن سال پیش یه عده رو بردن پارک شهر غرق ( قرق؟غرغ؟قرغ؟) شدن مردن و  نمیشه اصن بری و اصن من اجازه نمیدم و اینا، بعد آدم میگه من غلط بکنم برم قایق سوار شم اصلن و میگذره ...


.....


-پینت بالم بچه ها میگن داره...


-وای یه وخ گولله ی پینت بال نخوره بهت مادر...


-ای بابا!


.....


-من اسکیتامو  میخوام ببرم


-خاک به سرم میری میخوری زمین،تو که همچین بلد نیستی...


-چی بلد نیستم؟ نمیخوام آکروبات بازی کنم که سه سال میرفتیم پارک اسکیت


-خب اونموقع من بودم اگه زمین میخوردی...دختره افتاد دستش شیکس!


-ای بابا مواظبم.اگه نبرم اصن اسکیتای یه نفر دیگه رو به زور میگرم میپوشم!


....


-بچه ها میگن رالی....هیچی!


.....


و خب کلن همین یه دونه بچه رو دارن و اینا...