.
در پوست خود نمی گنجد
امشب همنشینی دارد
مهتاب
.
به رکسانا
حرفات* منو یاد کتاب پسر رولد دال انداخت که زندگی نامه ی خودشه. توی مدرسه ی «رپتون »، هر چند وقت یکبار یه کارخونه ی بزرگ شکلات سازی به نام « کاد بری»، برای همه ی بچه ها یه جعبه می فرستاده که دوازده تا بسته های کوچک از شکلات های تازه ی اونجا توش بوده:۱ تا ۱۱ محصولات جدید و ۱۲ جعبه ی بازبینی که همه میدانستند معمولن شکلات قهوه یا کرم قهوه است. (فکر کنم) بوده. و بچه ها باید با دقت شکلات ها رو می خوردن و یه فرم که از یک تا ۱۲ شماره بندی شده بود که ستون اول مخصوص نمره دادن و دومی برای توضیحات بوده را پر میکردند.
رولد دال میگه : ۳۹ سال بعد که به فکر دومین کتابم برای کودکان بودم، یاد مرد بزرگ شکلاتی (مدیر کارخانه) اختراعاتم افتادم.
( تو فصل شکلات ها : رولد دال فکر میکرده هر کارخانه ی شکلات سازی یه اتاق به نام اتاق اختراعات داره که توش قابلمه های بزرگ با شکلات قل قل می کنن و زنان و مردان سفید پوش مشغول کار هستند و همچنین میگه: تصور میکرده که اونجا کار می کنه و با عجله می دوه و به مرد شکلاتی (آقای کادبری) میگه: یافتم! یافتم! و شکلاتی رو که اختراع کرده به اون میده. ( هر کی فیلم چارلی و کارخانه ی شکلات سازی رو دیده باشه حتمن اون قسمت که پدر بزرگ« جو » تو کارخونه کار می کرده رو داشت تعریف می کرد ، یادشه)
خب داشتم از قول رولد دال می گفتم : ۳۹ سال بعد که به فکر دومین کتابم برای کودکان بودم، یاد مرد بزرگ شکلاتی و اختراعات افتادم. و شروع به نوشتن کتابی به نام چارلی و کارخانه ی شکلات سازی کردم.
(البته من دقیق جمله های رولد دال رو یادم نبود. هرچی تو ذهنم گذشت رو نوشتم )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* حرفات: که گفتی محصولات مختلف میدادن تست کنین از قبیل سیب زمینی و شیر سویا...
با تقدیم احترام-دخترک!