Saturday, June 23, 2007

 



.


در پوست خود نمی گنجد
امشب همنشینی دارد
مهتاب


.

Saturday, June 16, 2007

فتوهایکو


موج در فکر بازی


چه غمگین است اما


پسرک







 

Wednesday, June 13, 2007

 


در گوش پامچال

 



آرام حرفی نجوا می کند

 



قاصدک

 



 


 


.


.


 

Monday, June 11, 2007

به رکسانا

به رکسانا

حرفات* منو یاد کتاب پسر رولد دال انداخت که زندگی نامه ی خودشه. توی مدرسه ی «رپتون »، هر چند وقت یکبار یه کارخونه ی بزرگ شکلات سازی به نام « کاد بری»، برای همه ی بچه ها یه جعبه می فرستاده که دوازده تا بسته های کوچک از شکلات های تازه ی اونجا توش بوده:۱ تا ۱۱ محصولات جدید و ۱۲ جعبه ی بازبینی که همه میدانستند معمولن شکلات قهوه یا کرم قهوه است. (فکر کنم) بوده. و بچه ها باید با دقت شکلات ها رو می خوردن و یه فرم که از یک تا ۱۲ شماره بندی شده بود که ستون اول مخصوص نمره دادن و دومی برای توضیحات بوده را پر میکردند.

رولد دال میگه : ۳۹ سال بعد که به فکر دومین کتابم برای کودکان بودم، یاد مرد بزرگ شکلاتی (مدیر کارخانه) اختراعاتم افتادم.

( تو فصل شکلات ها : رولد دال فکر میکرده هر کارخانه ی شکلات سازی یه اتاق به نام اتاق اختراعات داره که توش قابلمه های بزرگ با شکلات قل قل می کنن و زنان و مردان سفید پوش مشغول کار هستند و همچنین میگه: تصور میکرده که اونجا کار می کنه  و با عجله می دوه و به مرد شکلاتی (آقای کادبری) میگه: یافتم! یافتم! و شکلاتی رو که اختراع کرده به اون میده. ( هر کی فیلم چارلی و کارخانه ی شکلات سازی رو دیده باشه حتمن اون قسمت که پدر بزرگ« جو » تو کارخونه کار می کرده رو داشت تعریف می کرد ،  یادشه) 

خب داشتم از قول رولد دال می گفتم : ۳۹ سال بعد که به فکر دومین کتابم برای کودکان بودم، یاد مرد بزرگ شکلاتی و اختراعات افتادم. و شروع به نوشتن کتابی به نام چارلی و کارخانه ی شکلات سازی کردم.

(البته من دقیق جمله های رولد دال رو یادم نبود. هرچی تو ذهنم گذشت رو نوشتم )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* حرفات: که گفتی محصولات مختلف میدادن تست کنین از قبیل سیب زمینی و شیر سویا...

با تقدیم احترام-دخترک!‌

Wednesday, June 6, 2007

 


دیروز بسته بود


چه زیبا شــــکفته امروز


ماگنولیا 


 



.